10 شعر عاشقانه با انواع متن های احساسی و دلنشین
شعر های عاشقانه در انواع مضامین مختلف احساسی موجود هستند و این اشعار نشان دهنده احساسات فرد عاشق می باشند. در ادامه مجموعه ای جدید و پرمحتوی از 10 شعر عاشقانه را برای شما عزیزان گردآوری کرده ایم که امیدواریم این اشعار مورد توجه تان قرار بگیرند.
شعر هوشنگ ابتهاج در مورد عاشقی
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست
سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست”
هوشنگ ابتهاج
شعر عاشقانه سیمین بهبهانی
من سردم و سردم ، تو شرر باش و بسوزان
من دردم و دردم ، تو دوا باش خدا راجان را که مه آلود و زمستانی و قطبی ست
با گرمترین پرتو خورشید بیارااز دیده بر آنم همه را جز تو برانم
پاکیزه کنم پیش رخت آینه ها رامن برکه ی آرام و تو پوینده نسیمی
دریاب ز من لذت تسلیم و رضا راگر دیر و اگر زود ، خوشا عشق که آمد
آمد که کند شاد و دهد شور فضا راهر لحظه که گل بشکفد آن لحظه بهار است
فرزانه نکاهد ز خزان ارج و بها رامی خواهمت آن قَدْر که اندازه ندانم
پیش دو جهان عرضه توان کرد کجا رااز باده اگر مستی جاوید بخواهی
آن باده منم، جام تنم بر تو گوارا
سیمین بهبهانی
شعر عاشقانه و زیبا
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شبمرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شبچنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی، ها می کنم هر شبدلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شبکجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
محمد علی بهمنی
شعر عاشقانه با ریتمی دلنشین
اگر دریای دل آبی ست
تویی فانوس زیبایش
اگر آیینه یک دنیاست
تویی معنای دنیایشتو یعنی یک شقایق را
به یک پروانه بخشیدن
تو یعنی از سحر تا شب
به زیبایی درخشیدنتو یعنی یک کبوتر را
ز تنهایی رها کردن
خدای آسمان ها را
به آرامی صدا کردنتو یعنی چتری از احساس
برای قلب بارانی
تو یعنی در زمستان ها
به فکر پونه افتادناگر یک آسمان دل را
به قصد عشق بردارم
میان عشق و زیبایی ترا من دوست می دارم
شعر غمگین عاشقانه
غمگینم و این ربطی به خیابان ولی عصر ندارد
که درختانش سالهاست مرا از یاد بردهاند
غمگینم و این ربطی به تو ندارد
که پسر همسایه ام نبودی
تا هر صبح پنجره را باز کنم
بی آنکه جواب سلامت را بدهم
با بنفشهای در گیسوانم
کاش به زنی که عاشق است
میآموختند چگونه انتقام بگیرد
غمگینم که عشق این همه مهربان است
مژگان عباسلو
شعر زیبای عاشقانه
زیبا! هوای حوصله ابری است
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید، دلتنگی مرازیبا! هنوز عشق
در حول و حوش
چشم تو میچرخد
از من مگیر چشم
دست مرا بگیر و
کوچههای محبت را با من بگرد
یادم بده چگونه بخوانم
تا عشق در تمامی دلها معنا شود
یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت
در تندباد عشق نلرزدزیبا! آنگونه عاشقم
که حرمت مجنون را
احساس میکنمآنگونه عاشقم
که نیستان را
یکجا هوای زمزمه دارمآنگونه عاشقم
که هر نفسم شعر استزیبا
چشم تو شعر
چشم تو شاعر است
من دزد شعرهای چشم تو هستمزیبا
کنار حوصلهام بنشین
بنشین مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره عشق
بنشان مرا به منظره باران
بنشان مرا به منظره رویش
من سبز میشومزیبا! ستارههای کلامت را
در لحظههای ساکت عاشق بر من ببار
بر من ببار تا که برویم بهاروار
چشم از تو بود
و عشق بچرخانم بر حول این مدارزیبا! زیبا…
تمام حرف دلم این است
من عشق را
به نام تو آغاز کرده ام
در هر کجای عشق که هستی
آغاز کن مرامحمدرضا عبدالملکیان
شعر عاشقانه دلتنگی
مگر میشود
بوی تو را داشت و
خاطراتت را بوئید و
تو نباشی و اشک نباشد؟وای
باز آبی پوشیده ای؟
چقدر به تو میآید این لباس
میدانی؟
آبی توئی وقتی عاشقی
همین، آبی از تو رنگ میگیردمهربان
من که پا به پای تو آمدهام
فقط نمیدانم چرا این بار تنها رفتی؟
چقدر گفتم که بیا و نرو؟
چقدر گفتم حالا که میروی زود بیاوقت رفتن یک آن ایستادی
در ازدحام نگاهها، نگاهم کردی
دستی تکان دادی و آرام رفتی
پشت این شعر مردی میگریدبهمن زارع
شعر عاشقانه برای اولین بار
روزی که برای اولین بار
تو را خواهم بوسید
یادت باشد
کار ناتمامی نداشته باشییادت باشد
حرفهای آخرت را
به خودت
و همه
گفته باشیفکر برگشتن
به روزهای قبل از بوسیدنم را
از سرت بیرون کنتو
در جادهای بیبازگشت قدم میگذاری
که شباهتی به خیابانهای شهر نداردبا تردید
بیتردید
کم میآوری..دکتر افشین یداللهی
شعر عاشقانه احساسی و زیبا
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا
گر سرم در سر سودات رود نیست عجب
سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا
ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم
هیچ حاصل به جز از خون جگر نیست مرا
بی رخت اشک همی بارم و گل میکارم
غیر از این کار کنون کار دگر نیست مرا
محنت زلف تو تا یافت ظفر بر دل من
بر مراد دل خود هیچ ظفر نیست مرا
بر سر زلف تو زانروی ظفر ممکن نیست
که تواناییی چون باد سحر نیست مرا
دل پروانه صفت گر چه پر و بال بسوخت
همچنان ز آتش عشق تو اثر نیست مرا
غم آن شمع که در سوز چنان بی خبرم
که گرم سر ببرند هیچ خبر نیست مرا
تا که آمد رخ زیبات به چشم خسرو
بر گل و لاله کنون میل نظر نیست مرا
امیر خسرو دهلوی
شعر عاشقانه و پرمحتوی حافظ
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانیکه هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانیملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوقنبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانیبیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آورکه از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانیگشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند استخدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانیملک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کردکه در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانیچراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان استمباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانیدریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشتندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانیملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیستبکش دشواری منزل به یاد عهد آسانیخیال چنبر زلفش فریبت میدهد حافظنگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانیحافظ
